یکی از اصول بنیادین در ارتباطات این است که پیشبینیپذیر بودن احساس امنیت و آرامش میآورد. این که یک فرد بتواند رفتار طرف مقابلش را پیشبینی کند یا موضعش را با یک تقریب معقولی بداند، پیش از هر چیز باعث میشود در آن رابطه احساس امنیت و آرامش بوجود بیاید.
از دیگر سو، دادن سیگنالهای متضاد و رفتارهای متناقض، چنان سردرگمیای ایجاد میکند که تحمل آن رابطه را برای بسیاری سخت مینماید.
و این حرف در تمام اشکال رابطه مصداق دارد: حتی در مدیریت.
اولین ماههای پاندمی کووید و سیاستهای هفتگی مدیران را به یاد بیاورید و حس بد سردرگمی آن زمان را. راحتتر بودیم میگفتند یک ماه قرنطینه باشید تا این که هفته به هفته قرنطینه را تمدید کنند و بگویند “تا ببینیم چه میشود”.
در مواردی، پیشبینیناپذیری جزئی از سیستم است. مثل مدیر شرکت ارائهدهندهی اینترنت که نمیتواند پیشبینی کند مدیران بالادستی زیرساخت چه زمانی کدام پورتها را میبندند یا چه سیاستهایی را تغییر میدهند.
اما معتقدم اینها تنها ۱۰ درصد پیشبینیناپذیریها را توجیه میکنند. ۹۰ درصد الباقی، حاصل بی برنامگی و کوتاهنگری تصمیمسازان است.
ما، تقویم سالیانه نوشتن برای سازمانها و رویدادها را از غرب آموختهایم اما پایبندی به این تقویمها را تبدیل به حسرتی کردهایم برای آنان که براساس این تقویمها برنامهریزی میکنند.
دربارهی این که چه فعل و انفعالی در مغز یک مدیر، چه مدیر یک خانواده و چه یک وزیر یا رئیس جمهور، باید رخ دهد که سیستمش را پیشبینیناپذیر و دقیقه نودی خلق کند، هنوز باید فکر کنم. اما در هر صورت به هر دلیل، پیشبینیناپذیری و عدم امکان برنامهریزی، سمی است که تمام اجزاء سازمان را بیمار میسازد.