همه چیزمان خوب است بجز عطرمان!
امروز داشتم متن معرفی مرکزی را میخواندم، که براساس مدلهای مشوق کارآفرینی آمریکایی طراحی شده. مرکزی که براساس واژهنامهی کارآفرینی غربی (دقیقاً آمریکایی) طراحی شده: اسامی زیبا دارد؛ دیوارهایش براساس اصول روانشناسی به رنگهای تند تم آبی هستند و در جاهای دیگرش رنگهای تند قرمز و نارنجی دارد؛ حتی یک اتاق ایدهپردازی دارد با صندلیهایی راحت. در توضیح اساسنامه و شیوهنامه و مسیرها و دورههایش هم چیزی کمتر از برترین مراکز آمریکا ندارد.
اما… با وجود الگوبرداریهایش از امثال گوگل، وقتی در آن قدم میگذاری احساس میکنی “چیزی اینجا فرق دارد”.
بنای دیگری که مادر این مجموعه به حساب میآید، اساسنامه و ظاهر و سازوکاری مشابه شکوفاترین مراکز مشابهش در جهان دارد. اما… هنوز کارمندانش بیتفاوت نسبت به کارهای جاری، بعد از مرور کانالهای تلگرامیشان رأس ساعت “انگشت خروج” میزنند و تو گویی همچنان میانهی یک ادارهی دولتی قدیمی هستی. بگذریم از درگیریهای پشت صحنه برای “فتح” اتاقهای این مرکز.
آن یکی مرکز مشابه برای دانشگاه دیگر را میبینی با ساختمانی بلندتر و نامهای تجاری پر زرق و برقتر… اما میروی و پنج نفر را مشغول کار و پنجاه نفر را در حال صرف میانوعده (تو بخوان ایدهپردازی دائمی) میبینی. میپرسی و میگویند مدتی است شبکهمان قطع است و کاری نداریم تا درست شود… پیش از آن؟ داشتیم آماده میشدیم.
اصلاً چرا گناه اکوسیستم کارآفرینی را بشوییم؟
همین بیمارستان خودمان… با سیستمهای پیچیده و بروز اطلاعات بیماران و پروندههای الکترونیک پیشرفته و رجیستریهای جامع. همه جایش یکپارچه است و براساس شاخصها جزء برترینهای منطقه است. اما… هنوز موقع بستری میگوییم تخت نداریم و اغلب منتظریم اطلاعات از شبکه load شود یا ما اندرویدداران تقلا میکنیم روی تلوزیونهای مجهز به air view (مربوط به شرکت اپل) تصاویرمان را نشان دهیم.
نیازی به یادآوری نیست که وضع اقتصاد و کشور چقدر براساس شاخصها و قوانین خوب است…
دیروز وقتی روی تخت دندانپزشکی بودم، مدام به این تضادها فکر میکردم. همه چیز زیبا و خوشرنگ است. اما انگار یک چیزی فرق دارد… انگار هر قدر ظاهرمان را شبیه الگوهایمان میکنیم، عطرمان زمین تا آسمان متفاوت میشود.

دنبال ریشهی این بیعطری بودم. دیدم ظاهرها و اساسنامههایمان وارداتی است. آن یکی در ینگه دنیا بعد چند سال بالا و پایین به نتیجه رسیده که باید فلان ساز و کار را راه بیندازیم. چند ماه دیگر رویش کار میکند تا پختهتر شود: ما میبینیم، خوشمان میآید، برایش بودجه میگذاریم و اجرایش میکنیم. نه از نبود آن سازوکار دردمان آمده و نه برای حل دغدغهی نداشتهمان تلاشی کردهایم: ظرف یک هفته راه حل بدون سوالی را پیاده کردهایم.
نمیدانم چطور میشود فقط چون راه حلی زیبا است، بخواهیم آن را برای خودمان اجرا کنیم. جالب آن که حتی برای نوشتن “بیان مسئله” هم از نوشتههای دیگران کپی میکنیم!
دیروز فکر کردم که علاج “درد نداشتن” راه حل دردهای دیگران نیست. حتی مشورتگرفتن هم باید یک کار محتاطانه باشد. فکر و درد و راه حل و تحلیل دیگران، مال دیگران است. اختراع دوبارهی چرخ عبس است؛ بستن چرخ کامیون روی خودرو یا هواپیما خطرناک.
علاج درد نداشتن، حتی کپیکردن درد دیگران هم نیست. خودمان باید با خودمان رو راست باشیم و آن خواستهها و ارزشهایمان را حلاجی کنیم. کپی همه چیز را میتوان ساخت و فروخت… اما آن چیزی که جعلیش هیچ ارزشی ندارد، عطری است که کپیش به جای حال خوب، تعفن سوزانندهی الکل دارد و بس.
احسنت!تو از گاراژ شروع کن ولی استیوجابز بشو نه اینکه از پنت هاوس طور شروع کنی ولی دستفروش چهارراه ولیعصرم از تو بیشتر بفهمه:)
یادآوری دستفروش چهارراه ولیعصرت چیزای زیادی رو برام یادآور شد 😉
#حقیقت_تلخ👌👌👌👌
اخ امان از این کپی برداری هایی که هیچ نگاه و نگرشی پشتش نیست
برای ما که به عنوان ارباب رجوع مراجعه میکنیم خیلی خیلی سخته شناسایی جعلی از واقعی
از پیدا کردن مهد و مدرسه خوب بگیرید تا هر مرحله ای از زندگی که بهش میرسید
مدرسه های هوشمندی که هیچ نگاه هوشمندی پشتش نیست
واقعا خیلی شاکیم و خیلی حرف توی دلم هست از این کپی برداری های بی سرانجام