علم را کسب کنیم و در آب روان بریزیم
قبلاً در مورد سمفونی تضادها و علاقهام به تضادها نوشتم. یکی از تضادهای ظاهریای که دوست دارم، تضاد در برخورد با علم است.
در اکثر کارگاهها و کلاسهایی که در آن از تکنیکها میگویم، آخرین اسلایدم چیزی شبیه این است:
از شرکتکنندگان میخواهم که چیزهایی که گفتم را دور بریزند!
در پزشکی اصطلاحی داریم موسوم به پروگنوز (prognosis). آن پیشبینیای که از آیندهی بیمار میکنیم. مثلاً وقتی دو بیمار با ضربه به سر و خونریزی بیایند، آن بیماری که افت سطح هوشیاری دارید نسبت به دیگری پروگنوز ضعیفتری دارد.
این را گفتم که بتوانم مثال بزنم. بگویم وقتی در جلسهای کسی میگوید “بیایید برای این پروژه SWOT رسم کنیم”، ناخودآگاه برای آیندهی این پروژه پروگنوز ضعیفتری را متصور میشوم تا جلسهای که در آن افراد بدون این اصطلاحات و ماتریسها به دنبال بررسی فرصتها و تهدیدها و نقاط قوت و ضعف خود هستند.
یا اصولاً وقتی کسی میگوید بیماری داریم با chief complaint سردرد، در مقایسه با کسی که میگوید بیمارمان سردرد دارد، کمی نسبت به فرد دوم (اگر در باقی صحبتهایش اشتباه علمی متوجه نشوم) ذهنیت بهتری خواهم داشت و حس میکنم بهتر میتواند بیمار را منیج کند.
حرفم این نیست که علم به درد نمیخورد! اگر نمیخورد که برای خودم برنامهی مطالعهی ماهانهی ۷۰۰ صفحهای نمیچیدم. پیامبر اسلام فرمود علم را بیاموزید حتی اگر در چین باشد (فاصلهی چین و عربستان واقعاً زیاد است!). اما همان پیامبر در توصیه به یارانش توصیه کرده که در حواشی علوم نمانید و در کسب علم، هدف اصلیتان را فراموش نکنید.
ما پزشکی یاد نمیگیریم که بتوانیم آرشیو الگوریتمهای کتاب هاریسون باشیم! در الگوریتم میگوید اول این آزمایش را بگیر، اگر منفی بود آن را بگیر، اگر این هم منفی شد تشخیص بیماری الف است و از آن طریق تأییدش کن. استاد باتجربهی نازنین بخش عفونیمان بیمار از درب وارد میشود و دهان باز نکرده میگوید بیماریش الف است؛ برو این آزمایش (همان تست تأییدی نهایی) را انجام بده و دارویت را شروع کن (تست را هم گرفت تا در پرونده بگذارد!).
برخی اساتید به این روش ایشان خرده میگیرند… اما در نهایت همه به تشخیص ایشان اعتماد دارند. استاد در حواشیِ دقت و حساسیت تستها و محاسبات هزینه-اثربخشی نمانده. هدفش تشخیص و درمان بیماریها بوده و به دنبال آن رفته.
ما استراتژی یاد نمیگیریم دهها صفحه تحلیلها و ماتریسهای مختلف پر کنیم… جلسات دولتی خدایان این کارها هستند! استراتژی یاد میگیریم که بتوانیم برنامهها و تحلیلهای بلندمدت و نسبتاً کاملی داشتهباشیم تا بتوانیم ریسک را کاهش دهیم، برای تغییرات آماده باشیم، یا چیزهایی از این دست.
برای همین است که همیشه از شاگردانم میخواهم اصول و مفاهیم را یاد بگیرند و باقی چیزها را تنها به چشم تمرین و مثال نگاه کنند. هر چیزی آسیبی دارد… بزرگترین آسیب علم همین است که دچار حواشیش شویم و زیادی جدی بگیریمش!
باید تا چین برویم، علم را بیاموزیم
سپس آن را به آب روان بسپاریم و در ادامهی مسیر اهدافمان قدم برداریم…
این بار با دیدی بازتر.